✅ خاطره دم کردن چای
عطر تلخ و گس چای پیچیده بود توی آشپزخانه. الیاس برای دم کردن چای دمکنی روی قوری را برداشت. در قوری را گذاشت روی کابینت و چای بخارزدهی تویش را طوری بو کرد که خاطرات سی و چند سال قبل، هجوم آوردند توی سرش. با دقت مخصوص خودش، آبجوش را ریخت توی قوری و دوباره دمکنی را گذاشت روی آن. خیره شده بود به گوشهی دیوار و داشت چرخ میزد توی خاطرات بچگیاش. تابستانها گاهی چند روزی میرفت خانه مادربزرگ.
شستن با آب سرد
آن روز، صبح زود وقتی چشمهایش را باز کرد، عطر چای پیچیده بود توی خانه. حاجیمامان نشسته بود کنار سماوری که همیشه گوشهی اتاق میجوشید. توی قوری سه قاشق چای خشک ریخته بود و داشت با آب سرد می شستش. آب توی سماور را خالی کرد توی پارچ و گفت: «حاجآقا بیا این سماور رو ببر توش آب تازه بریز، میخوام چایی دم کنم.»
از وقتیکه نمیتوانست درست راه برود، همه چیز را گذاشته بود کنار دستش. روی تشکچهای با گلهای ریز رنگارنگ مینشست و کارهای روزمرهاش را انجام میداد. روسرییاش را حتی وقتی تنها بود، میبست پشت سرش، غذا میپخت. چای میگذاشت. گاهی هم عصایش را میگذاشت زیر بغلش و میرفت روی ایوان؛ و جنگلِ روی کوه را نگاه میکرد و سیگار میکشید. ستونهای چوبی روی ایوان لذت میبردند که شانههایش را نگهدارند و همدم جوانیشان را استوار ببینند. حاجیبابا هم کارش شده بود انجام کارهایی که حاجخانم نمیتوانست خودش انجام بدهد.
پیشگرم کردن
آب توی قوری را خالی کرد توی لگنی که گذاشته بود کنار دستش. قوری را برای دم کردن چای پیچید لای پارچهی حولهای سفیدی که بعضی جاهایش از لذت همدمی با چای و قوری قهوهای شده بودند. عادت داشت قوری را طوری توی پارچه مخصوص دم کردن چای بپیچد که گلدوزیهای روی دستمال، خاطرات روزهای جوانیاش را به همه نشان بدهد. با دقت و دستان پیر و لرزانش قوری را برای دم کردن چای گذاشت روی سماور و روشنش کرد.
رو کرد به الیاس که چند روزی مهمانشان بود و گفت: «تا صورتت رو بشوریو بری از حیاط چند تا انجیر بچینی که ناشتا بخوریم، چایی هم دم میکشه» و سبدی که روی کمد کنار دستش بود را دراز کرد سمت الیاس: «حاجآقا تازه شستتش، بریز تو این». الیاس بلند شد و سبد را از دستش گرفت. رفت توی آشپزخانه و گذاشتش کنار سینک. میدانست تا آماده شدن چای مدتی وقت دارد. کمی بازیگوشی کرد و بعد از شستن دست و رویش به حیاط رفت.
مرحلهی آخر دم کردن چای
آب توی سماور بیقراری میکرد. شعلهاش را کمی کم کرد و برای دم کردن چای قوری را که جا خوش کرده بود روی سماور برداشت و درش را باز کرد. عطر تلخ و گس چای اتاق را پر کرده بود. الیاس با سبد انجیر وارد اتاق شد. قوری را پر کرد از آب جوشی که کمی آرام گرفته بود و جرمهایش را گذاشته بود کف سماور. با دقت همیشگیاش، دوباره پیچید توی پارچه و جوری که همه، یادگار جوانیاش را ببینند گذاشت روی سماور و رو به الیاس گفت: «یه ربع دیگه چایی هم آماده است. برو کره و مربای آلبالو رو از یخچال بیار. نون هم حاجآقا پیچیده توی پارچه، گذاشته روی طاقچه» و خندید.
سفره را از توی کمد بغل دستش بیرون آورد و پهن کرد. انجیرها را چید توی کاسه و گذاشت رویش. نان را با عشق تکه کرد و گذاشت کنارش. صدا زد: «حاجی، صبونه آماده است». سه تایی نشستند کنار سفره. استکانهایی که توی سینی گذاشته بود با آب داغ، آب کشید و قوری عصارهی سالها زحمت باغداریشان را ریخت توی استکانهایی که از بخار چای مات شده بودند. صدای خنده حاجخانم و الیاس، لبخند را نشاند روی لبان حاجآقا که سالهای جوانی همسرش را روی دستمال حولهای کنار سفره مرور میکرد./
مرور مراحل دم کردن چای
حاجخانم برای دم کردن چای مواردی را رعایت می کرد که شاید مرور دوباره آنها خالی از لطف نباشد. دم کردن صحیح چای می تواند تلخی و گسی چای طبیعی ایرانی را خیلی بیشتر و دلچسبتر به استکانهای تک تک مشتریان ما هدیه دهد. برای دیدن مراحل دم کردن چای، اینجا کلیک کنید.
Wow, marvelous blog format! How lengthy have you been blogging for?
you made blogging glance easy. The full look of your website is great, as well as the content
material! You can see similar here najlepszy sklep
thanks